خطایی به نام ذهن خوانی

 

افکار ی که داستان گویانه زندگی و روابط اجتماعی ما را تحت تأثیر قرار می دهند.

 

یکی از سرگرمی های مورد علاقه ذهن ما داستان سرایی است. داستان هایی که ذهن ما می گوید، به شرح و تبیین اتفاقات می پردازد و به سئوالات «چرا» پاسخ می دهند . داستان گویی ذهن مان، در واقع برای علت یابی وقایع است.

-        پدرم تلفن نکرد ...چون از دست من عصبانی است.

-        دوستانم دیر به مهمانی آمدند ... چون اصلا دوست نداشتند بیایند .

 

ذهن به دنبال درک موقعیت های مبهم است . در داستان گویی ما اکثرا دست به ذهن خوانی می زنیم ،یا اینکه دیگران درباره ما چه فکر می کنند، دست به خیال پرداری می زنیم.

اکثر اوقات داستانهایمان، صرفا چیزی جز وهم و خیال نیستند.در چنین شرایطی است که داستان گویی پیامدهای خطرناکی به دنبال دارد .ما داستانهایی می سازیم و سپس طوری رفتار می کنیم که انگار آنها واقعیت مطلق هستند.

مثال قبل را در نظر بگیرید، « دوستان شما به مهمانی دیر آمدند ، چون اصلا دوست نداشتند که بیایند»وقتی چنین مفروضه ایی در ذهن داشته باشیم، نتیجتا طبق آن عمل می کنیم: ممکن است خیلی با تاخیر به استقبال مهمانان برویم وبه سردی با آنها با آنها برخورد کنیم.یا اینکه تصمیم بگیریم هیچ کاری به آنها نداشته باشیم» .

اما اگر این داستان غلط باشد چی؟ ذهن ما به سختی می تواند بین واقعیت و خیال تمایز قائل شود ، ما عادت داریم هر آنچه را فکر می کنیم باور داشته باشیم. مهم نیست داستانهایی که می سازیم چقدر نامحتمل، بی معنی ،یا مسخره هستند، آنها همیشه به نظر ما واقعی می رسند.

پس ما باید چه واکنشی به داستانهایمان نشان دهیم ؟

بهتر است نگاهمان را به این داستانها تغییر دهیم .

ما باید داستانها را به عنوان یک سری فرضیه و احتمالات در نظر بگیریم یا آنها را رشته ایی بی پایان از افکار و عقاید مد نظر قرار دهیم که ذهن آنها را به وجود می آورند. داستانهایی که ذهن ما می سازد، واقعیت محض نیستند. آنها صرفا افکاری بیش نیستند.

 

همین حالا یک تمرین انجام دهید :

به داستانی فکر کنید که در ذهنتان بارها بارها تکرار می شوند.این داستانها به شما می گویند چرا فلان اتفاق برایتان رخ داده است یا نداده است. آنها به شما می گویند چرا دیگران اینگونه رفتار می کنند و چرا خودتان دست به این کارها می زنید.

حالا درباره هر داستان از خودتان بپرسید «چرا این اتفاق رخ داد؟» یا «چرا این داستان واقعیت دارد؟» به دنبال هر پاسخی که به این سئوالات می دهید ، سئوال را دوباره تکرار کنید. آنقدر به پرسیدن این سئوالات ادامه دهید تا سئوالاتتان ته بکشد(دیگر پاسخی نداشته باشید).بعد از انجام این تمرین ، شما ممکن است متوجه چند نکته بشوید :اول، ذهنتان چقدر راحت می تواند داستان سرهم کند. دوم ، و از همه مهمتر این که این داستانها چقدر سطحی و تقریبا باور نکردنی از آب در می آیند .

«پدرم به من تلفن نکرد ، چون از دست من عصبانی است.»

-        چرا این اتفاق رخ داد ؟ چون او فکر می کند من آدم تنبلی هستم .

-        چرا این اتفاق رخ داد ؟ چون او فکر می کند بی کفایت هستم و نمی توانم شغل پیدا کنم.

-        چرا این اتفاق رخ داد ؟ چون سابقه شغلی ام را نفرستادم و با هیچ موسسه شغلی تماس نگرفتم.

-        چرا این اتفاق رخ داد ؟ چون من سابقه شغلی درست حسابی ندارم .

-        چرا این اتفاق رخ داد ؟نمی دانم .

در اینجا شما متوجه می شوید از فکر : «پدرم به من تلفن نکرد ، چون از دست من عصبانی است» چه داستانهایی سراییده اید و چگونه در حلقه ناکارآمد افکار گیر کرده اید ... با این تمرین آگاهی تان بالاتر می رود و به ماهیت افکارتان پی می برید.

این تمرین را برای هر فکری که روزانه به سر شما می آید به کار بگیرید و با ماهیت افکار آشنا شوید و آنها را از خودتان متفاوت بدانید.روانشناس خوب، به این افکار واقف است و شما را کمک می کند تا شما نیز با این افکار آشنا شوید.

 

خوب باشید

یاسمن رحیمی

 

تلفن کلینیک (دولت) : 22683924

پیج در

 اینستاگرام

yasamanrahimi__